... خُسر ...
حریم دل
إِلَهِی
معبود من
هَبْ لِی کَمَالَ الأِنْقِطَاعِ إِلَیْکَ
کمال جدایى از مخلوقات را، براى رسیدن کامل به خودت به من ارزانى کن
وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ
و دیدگان دلهایمان را به پرتو نگاه به سوى خویش روشن کن
حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ
تا دیدگان دل پرده های نور را دریده و به سرچشمه عظمت دست یابد
وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ
و جان هایمان آویخته به شکوه قدست گردد
مناجات شعبانیه
می دانم برای دیدنت باید زنگار از دل بزدایم
یاری ام کن ، محتاج یاری تو ام الهی ...
وجود مقدس سیّدالشّهداء(علیهالسّلام)، اگر چه بیشتر با بُعد جهاد و شهادت معروف شده، لیکن آن بزرگوار در حقیقت مظهر انسان کامل و عبد خالص و مخلِص و مخلَص برای خداست. اساساً جهاد واقعی و شهادت در راه خدا، جز با مقدمهیی از همین اخلاصها و توجهها و جز با حرکت به سمت «انقطاع الیاللَّه» حاصل نمیشود. در این مناجات شعبانیهی عالیةالمضامین میفرماید: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک». این کمال انقطاع به سوی خدا و از همه چیز گسستن و همهی قیود و دنبالهها را در جهت حرکت به سمت محبوبِ واقعی بریدن و به آن سمت پرواز کردن، چگونه برای انسان حاصل میشود؟ شهادت که قلهی فداکاری یک انسان است، بدون حرکت به سمت انقطاع و بدون تلاش و مجاهدت برای ایجاد «انقطاع الی اللَّه»، برای انسان به وجود نمیآید. هرگاه انسان تلاشی انجام داد و قدمِ اول را با همت و عزم و اراده برداشت، آن وقت خدای متعال راه را باز میکند و قدمها یکی پس از دیگری، به سمت نورانی شدن دل و پُرنورشدن وجود انسان برداشته میشود. شما همت میکنید، راه را میپیمایید و خدای متعال هم در ادامهی راه، به شما کمک میکند و کار را آسان میسازد و - همانطور که این بزرگوار در مناجات شعبانیه درخواست کردند - کمال انقطاع الیاللَّه را ارزانیِ شما میکند. تدبر و توجه به این مضامین و الفاظ و انس با آنها، برای یکیک کسانی که میخواهند به وظایف بزرگ خود عمل بکنند، واجب و لازم و ضروری است.(۱۳۶۸/۱۲/۱۰)
جهاد این مرد بزرگ [ امام(ره) ] صرفاً جهاد سیاسی و اجتماعی یا جهاد فکری نبود بلکه همراه با همهی این جهادها، جهاد درونی، جهاد با نفس، پایبندی به ارتباط مستمر و دائم با خدای متعال هم بود؛ این هم درس است. اینجور نیست که اگر ما در میدان جهاد فکری یا جهاد علمی یا جهاد سیاسی یا جهاد نظامی وارد شدیم، حق داشته باشیم که از این بخش از جهاد صرفنظر کنیم. امام بزرگوار اهل خشوع بود، اهل بکاء بود، اهل دعا بود، اهل توسّل و تضرّع بود. در همین ماه مبارک شعبان مکرّر این فقرهی مناجات شعبانیّه را در سخنرانی خود تکرار میکرد: اِلهی هَب لی کَمالَ الِانقِطاعِ اِلیکَ وَ اَنِر اَبصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیکَ حَتَّی تَخرِقَ اَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعدِنِ العَظَمَة. این رفتار او بود، گریهی سحرگاهان او، مناجات او، دعای او، ارتباط دائمی او که این حالت، پشتوانهی معنویِ تداوم و استمرار جهاد این مرد بزرگ را تشکیل میداد. اینرا هم در حاشیهی جهاد فیسبیلاللَّه امام بزرگوارمان به یاد داشته باشیم.(۱۳۹۴/۰۳/۱۴)
این دعاها فقط برای خواندن نیست؛ یعنی فقط برای این نیست که انسان موجی در فضا ایجاد کند و این کلمات را بر زبان جاری نماید - این خیلی سطحی و خیلی کم است - این مفاهیم را باید با دل آشنا کرد؛ باید دل را وارد این حریم نمود. این معانی بلند و مضامین برجسته با این الفاظ زیبا، برای این است که در دل انسان جایگزین شود. «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک»؛ پروردگارا! به طور کامل مرا به خودت متّصل و پیوسته کن؛ مرا وابسته حریم عزّ و شأن خود قرار بده؛ چشم دل مرا نورانی و بینا کن؛ آنچنان که بتواند به تو نظر کند: «حتّی تخرق ابصار القلوب حجب النّور»؛ نگاه من بتواند همهی حجابها - حتّی حجابهای نورانی - را بشکافد و از آنها عبور کند و به تو برسد؛ تو را ببیند و تو را بخواهد. بعضی حجابها ظلمانی است. حجابهایی که ما گرفتار و اسیرش هستیم و در آنها دست و پا میزنیم - حجاب نام، حجاب نان، حجاب حسادتها، حجاب منیّتها - حجابهای ظلمانی و حیوانی است؛ اما کسانی که خود را از این حجابها خالص میکنند، باز حجابهای دیگری هم سر راهشان وجود دارد که حجابهای نورانی است. ببینید گذر از این حجابها چقدر برای انسان، بالا و والاست! یک ملت اگر با این مفاهیم آشنا شد و دل خود را در این فضا وارد کرد و حرکت خود را با این میزان تنظیم نمود، پیش خواهد رفت و کوهها را در مقابل خود ناچیز خواهد دید. ملت ما در یک لحظه تاریخی، چنین حالتی پیدا کرد و این انقلاب بهوجود آمد. شما خیال نکنید این انقلاب حتّی قابل پیشبینی بود؛ خیر، قابل پیشبینی هم نبود؛ این قدر عظیم بود.(۱۳۸۱/۰۷/۱۷)
امام خامنه ای (حفظه الله)
سکانس بیرون معرکه ...
فیلم هنگامه، حامد، اعزام، بچه، قسم جلاله دروغ صالحی، آرامش بازار، امنیت کشور، شهید
دیشب:
خواستگار م... ، جلسه اول، میخوام برم سوریه
امروز:
وسط چهارراه، بنر، سومین سالگرد، بیخود نبود فاطمه اینقدر در نظرم بزرگ شده
امشب:
پیامک وارده: شوهر دوستم از سوریه برگشته، بیمارستان بستریه، امشب حدیث کسا میخونی براش
پی نوشت :
پلو چلوی انقلاب بماند برای شما فرزندان نسبی
فرزندان سببی روح الله تا ظهور مولا وقت سر +سفره نشستن ندارند
تنها امید
إِلَهِی
معبود من
لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّی قُنُوطَ الْإِیَاسِ
بر خوش بینی ام ناامیدى و یأس را چیره نسازم
وَ لا انْقَطَعَ رَجَائِی مِنْ جَمِیلِ کَرَمِکَ
و امیدم از زیبایى کرمت نَبُرد
إِلَهِی
معبود من
إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا قَدْ أَسْقَطَتْنِی لَدَیْکَ
گر خطاهایم مرا از نظرت انداخته
فَاصْفَحْ عَنِّی بِحُسْنِ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ
به خاطر حسن اعتمادم بر تو از من چشم پوشى کن
مناجات شعبانیه
آگاهترینم به خطاهایم
امیدم تنها به بخشش توست ...
... وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ
... و از رحمت خدا مأیوس نباشید زیرا جز مردمان کافر از رحمت خدا مأیوس نمی شوند.
سوره یوسف ، آیه 87
برای سید حسن ...
سید
امام می بیند
بعدا نوشت:
1. حین برنامه نگاه یک
2. +فراموش نمی کنیم
3. +حرف حق!
خاطرات سرگردان ...
استاد ح ... همیشه می گفت " پرداختن به آدم ها و تیتر کردن خبرهایشان آنها را بزرگ می کند. حواستان باشد آدم ها را قدر خودشان بزرگ کنید" . برای همین شاید اگر حالا بیاید این مطلب را ببیند و عکس های ضمیمه اش را شاید یک اخمی هم بکند.
ولی قضیه بزرگ کردن نیست. هدف هم بوق و کرنا کردن نیست. این یکی کنار باقی انحرافات بازیگرهای زن دیگر اصلا عددی نیست. اما عکس ها را که دیدم رفتم به چهار سال پیش، سر کلاس مدرنیته. استاد ن... از فمنیسم می گفت. تعدادی از دخترها باورشان نمی شد پیشینه و دامنه فمنیسم این قدر گسترده و وقیحانه باشد. توی خیالشان فمنیسم برابری زن و مرد تعریف شده بود و بس. استاد نگاهمان کرد، کتاب روی میزش را برداشت و شروع به خواندن کرد. چند دقیقه بعد بچه ها فقط تقاضا می کردند که استاد دست از خواندن بردارد و من سرم را گذاشته بودم روی دسته صندلی تا یک جوری با حالت تهوع ام کنار بیایم ...
پی نوشت :
قبل از اینکه ادعای فمنیست شدن کنید، کتاب جنگ علیه خانواده ویلیام گاردنر استاد دانشگاه استنفورد آمریکا را یک بار بخوانید.
میدانم هستی
إِلَهِی
معبودِ من
وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ
مرا از کسانى قرار ده که آوازشان دادى، پس پاسخت دادند
وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ
پس در برابر بزرگی ات مدهوش شدند
فَنَاجَیْتَهُ سِرّا
و با آنان راز پنهان گفتى
وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا
و آنان آشکارا براى تو کار کردند
مناجات شعبانیه
میدانم هستیدستم بگیر و اراده و عزمی عنایتم فرما تا جز به راه تو نیایم ...
وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو] یقیناً من نزدیکم، دعای دعا کننده را زمانی که مرا بخواند اجابت می کنم پس باید دعوتم را بپذیرند و به من ایمان آورند ، تا [به سعادت] راه یابند
سوره بقره ، آیه 186
هم ردیف مار و عقرب ...
یادتان هست گفته بودم به جای سوسک و مارمولک ، از مار و عقرب تا سر حد مرگ می ترسم! حالا میخواهم بگویم یک چیز دیگر هم هست که تا سر حد مرگ می ترساندم، مرد فحاش. شاید حتی این تا سر حد مرگ گفتن هم نتواند میزان این ترس را مشخص کند. +این مطلب را بخوانید به ویژه نظر کاربر " میزان " و " یه زن " را ...
پی نوشت :
چند هفته پیش یک جوانک ژیگول در سلف دانشگاه با رفتارش دیدار دوستی که بعد از ماه ها می دیدمش را تلخ کرد و چند روز پیش یک جوانک مثلا مذهبی و هیئتی با توهین ها و مزاحمت ها و بی حرمتی هایش باعث شد یک شبکه اجتماعی را ترک کنم.
بعدا نوشت :
خوب که فکر میکنم میبینم زن فحاش هم کم ندیده ام! ولی خب آنجا بحث انزجار مطرح است نه ترس.
بگذارید تحسین تان کنم ...
خدا می بیند ...
جماران سری پوسترهای متحجرین و انجمن حجتیه در کلام امام (ره) را که موسسه تنظیم آثار امام طراحی کرده ردیف می فرستد.
جماعتی لایک می کنند و به به و احسنت می فرستند. لبخند تلخی می زنم و زیر لب زمزمه می کنم که جماران هرگز این سخن امام را پوستر نخواهد کرد و تیتر نخواهد زد که :
میخواستم بیایم همین هایی که نوشتم را بنویسم تیترش را هم دو دل بودم روی "بیشرفیسم رسانه ای" یا "شارلاتانیسم مطبوعاتی" . اما چیزی در ذهنم گفت ...
اما همه موضوع نمی شود همین باشد. من و امثال من همیشه متحجر بوده ایم برای این جماعت اما این حجم تبلیغات اخیر در اینستا و تلگرام و سایت ، سخنرانی های اخیر هاشمی و سید حسن و کنایه ها و تخریب های آشکار علیه آیت الله مصباح نمی تواند اتفاقی باشد. یک زمینه میخواهد برای باز شدن روی این جماعت. یاد صحبت های علی انصاری می افتم. در یک ماه گذشته ترسی که جماران و موسسه تنظیم از واکنش های مردمی در مراسم 14 خرداد دارد به وضوح آشکار شده ست. مخصوصا با دسته گل های سید حسن در یک سال گذشته ، این وسط دو نفر هم که خارج قاعده شعار بدهند داغ دل جمعیت هم سر باز می کند. همین است. ترسیده اند و قائله قم و تبریز و خرم آباد هم این وسط یک بهانه درست و حسابی داده دستشان.آه از نهادم بلند می شود. یاد حرف های حاجی ح... می افتم. خدا چکارتان کند که اینطور با نفهمی تان زبان دشمن را دراز می کنید. حرف زدن بلد نیستید ، حرف نزدن هم بلد نیستید.
میخواستم بیایم همین هایی که نوشتم را بنویسم عنوانش را هم بگذارم "شارلاتان" . اما دلم گفت اول بنشین قرآنت را بخوان بعد. میخواهی به خاطر این جماعت به خدا بگویی بعد ...
قرآنم را بر میدارم و همین طور که دنبال نشانه صفحه می گردم یاد حرف های استاد ر ... می افتادم درباره آن جوانک (کدام جوانکش را معذورم از گفتن). جوانک تا لحظه دستگیری فکر می کرد دارد کار درست انجام میدهد غافل از اینکه تنها با دو واسطه فریبش دادند. تنها دو واسطه با ... ! یاد صحبت هفته قبل حاجی ح... می افتم: "فکر نکنید دشمن فقط در جناح مقابل نفوذ می کند. حواستان باشد ، دشمن در میان شما هم نفوذ می کند اما به شیوه ای دیگر". به این فکر می کنم که خدا همه اینها را می بیند.
تصمیم را گرفته ام . عنوان مطلب را "خدا می بیند" خواهم نوشت. دیگر صفحه قرآنم را پیدا کرده ام. شروع میکنم به خواندن و کمی بعد ...
وخدا از آنچه انجام می دهید ، بی خبر نیست
سوره بقره ، آیه 140
سلیمانیه ...
... زنگ در ...
- بله
+ (با ی لهجه خاص) سلام خواهر. از سلیمانیه عراق پارچه آوردیم قیمت های خوب مناسب ...
- ممنون لازم نداریم متشکر
.
.
.
استاد میم ... می گفت استراتژی های امنیتی - فرهنگی - اجتماعی گاها حکم می کند دولت ها در منطقه ای که حتی صرفه اقتصادی زیادی هم ندارد کارخانه و مراکز تولیدی ایجاد کنند تا مانع مهاجرت جمعیت یا نارضایتی جمعیت موجود در آن نقطه شوند.
.
.
آقا مدام تذکر می دهند پیرامون ایجاد اشتغال و تولید و جلوگیری از قاچاق سازمان به جای قاچاقچیان خرده پا. و مسئولین همچنان ...
.
.
.
یاد عکس های پدر ، با لباس بسیجی ، وسط گل های وحشی کوهستان های سلیمانیه عراق ...
جانم بسته است به ...
پزشک است، در واقع یک جراح معروف در یک تخصص مهم. همکارهایش معتقدند آدم پول در آوردن نیست. فرزندانش هم به این نظرند. گاهی حتی وقتی پدر را با همکارانش ولو انها که در سطح پایین تری از پدرشان هستند مقایسه می کنند میگویند پدرمان عرضه پول در آوردن ندارد. گواهشان هم بسنده کردن به یک خانه ای که دارد و چند ماشینی که زیر پای خودش و بچه هایش هست. نه اهل ویلا خریدن و برج سازی ست نه ارز بازی و تجارت لوازم پزشکی. سفرهای خارجی اش هم محدود میشود به همایش ها و سمینار هایی که دعوت میشود و یا ارائه مقاله میکند ، و البته هر چند سال یک بار هم زیارت خانه خدا. اهل نماز و روزه و زیارت و انفاق. همان قدر که در مواجهه با بیماران نیازمند سخاوتمندانه برخورد میکند، به همان شدت هم مو از ماست می کشد. تعریف میکرد "بیماری با دفترچه کمیته امداد آمده بود، دیدم تمام دستش پر النگوست، گفتم دفترچه ات را قبول نمیکنم برو النگوهایت بفروش خرج درمانت را بده، بودجه کمیته امداد مال کسی ست که ندارد تو که داری باید خودت بدهی". و همین مرامش باعث میشود علیرغم تمام اختلافات اعتقادی و سیاسی هلاک ش باشم.
کشاورز است. از سواد مدرسه ابتدایی را هم تمام نکرده اما یک متخصص تجربی تمام و کمال است. خاک را که توی دستش بگیرد میگوید به درد کاشتن چه میخورد. معروف ست به استاد پیوند زدن. یک خانه دارد و زمین پدری که روی همان کار میکند. خانه و زمینی که علیرغم تخصص و همت بالایش میتوانست چند برابر شود یا تنوع محصول داشته باشد و حتی کارآفرینی کند، اما میگوید حوصله اش را ندارم. دلبسته همان شیوه های قدیمی ست. اهل سفر رفتن نیست. با این حال اگر پیش بیاید خانواده اش را با خواهرهای خودش یا همسرش به سفر میفرستد. صبح زود قبل از اذان بلند میشود با چراغ قوه گشتی میزند دور خانه که دزدی نیامده باشد ، روباهی به لانه نزده باشد و از این دست مراقبات خانه های روستایی. تا برگردد اذان زده. نماز میخواند و بعد میرود غذای دام ها و مرغ و جوجه ها را آمده کند . بعدش نانوایی و صبحانه و شروع زندگی روستا. اهل نماز ست، روزه را اگر به فصل کار و گرمای بالا نخورد می گیرد، خیرات می کند. از اعتقادات همین قدر میداند که خدا و پیغمبر و امامی هست و واجباتی و محرماتی و از سیاست شاید نام چند مسئول فعلی و سابق کشور.
دست های هردوشان را وقتی توی دست میگیرم توی دلم قند آب میشود از گرمای محبتشان. چه فرقی می کند این دست های پینه بسته و این صورت های شکسته ماحصل جراحی های سخت و طولانی برای نجات یک بیمار باشد، یا بیل زدن های زیر آفتاب داغ ظهر برای روزی حلال. هیچ فرقی! برا جان دایی همین که دایی جان ها سلامت باشند قدر یک دنیا شکر واجب همراه دارد.
پی نوشت :
1. یکهو دلم برای هر دوشان تنگ شد ...
2. به یاد کیک خوردنهای دو نفره مان ...
3. دست های پینه بسته ام آرزوست ...
رو برنگردان از من
إِلَهِی
معبود من
أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنِیبُ [الْمَعِیبُ]
من بنده ناتوان گنهکار توام و مملوک توبه کننده به پیشگاهت
فَلا تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ
مرا از کسانی که رویت را از آنان برگرداندى قرار مده
وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ
و نه از کسانى که غفلت شان از بخششت محرومشان نموده.
مناجات شعبانیه
گر تو رو برگردانی سوی که روم ...
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ
مولاى من
اَنْتَ الْمَوْلى وَاَ نَا الْعَبْدُ
تویى سرور و منم بنده
وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلا الْمَوْلى
و آیا رحم کند بر بنده جز سرور او ؟
مناجات امیرالمونین در مسجد کوفه
در محفل تو
إِلَهِی
معبود من
بِکَ عَلَیْکَ
به خودت سوگند
إِلا أَلْحَقْتَنِی بِمَحَلِّ أَهْلِ طَاعَتِکَ وَ الْمَثْوَى الصَّالِحِ مِنْ مَرْضَاتِکَ
مرا به جایگاه اهل طاعتت و جایگاه شایسته بر ساخته از خشنودی ات برسان
فَإِنِّی لا أَقْدِرُ لِنَفْسِی دَفْعاً وَ لا أَمْلِکُ لَهَا نَفْعاً
زیرا که من نه بر دفع (شری) از خود قدرت دارم و نه بر نفع خویش مالک هستم
مناجات شعبانیه
پروردگارا! به من حکمت بخش ، و مرا به شایستگان ملحق کن
سوره شعراء ، آیه 83
بلرز ولی برای محکم شدن
دیشب بین دو نماز نشسته بودم سر سجاده. کتاب نارنجی کوچولو وسط کتاب هایی که کنار دیوار چیدم نگاهم رو جلب کرد. کشیدمش بیرون دیدم، نیمه پنهان شهید همت بود. بازش کردم دست خطم رو دیدم، میم سال نود برای تولدم کادو داده بود. باز ورق زدم و رفتم جلوتر. از آشنایی از خواستگاری از شرط و شروط از زندگی از بچه دار شدن تا عقرب ...
کتاب رو بستم ...
واقعیت این هست که برعکس خیلی از دخترها من نه از سوسک میترسم نه از مارمولک ولی تا حد مرگ از عقرب و مار میترسم. با این حال دفعات قبلی که کتاب رو خونده بودم کتاب رو نبستم. این بار انگار فرق می کرد. شاید به خاطر حرف هایی که به میم زده بودم و نزده بودم ...
تو این چند سال که بحث ازدواج مطرح شد و نشستم واقعا بهش فکر کردم و معیارهام رو مشخص کردم همیشه دلم میخواست همسرم یا جهادگر باشه یا نظامی. البته نه اینکه الا و بلا این دو و لاغیر، نه! ولی خب دوست داشتم اینطور باشه. شاهدش هم اینکه هر وقت موردی مطرح میشد ، وقتی شغلش رو میگفتن میگفتیم نون حلال ملاکمونه نه اصل شغل. ولی خب تا الان اونقدر پرت و دور از معیارهای اعتقادیم بودند که هیچکدوم به دیدن هم نرسید چه برسه به باقی صحبت ها (جهت شفاف سازی کسی که مشروب میخوره ولو تفریحی قرار نیست راه بدم خونه که) ...
گذشت تا اون روز که با میم صحبت میکردم. کتاب رو که ورق میزدم تمام صحبت های اون روزم یادم میومد. وقتی رسید به اونجا که شهید همت به تمام معنا التماس میکرد همسرش بمونه و همسرش مدام بهانه میاورد برای رفتن و آخرش گفت که اینجا عقرب داره و تو رختخواب بچه عقرب پیدا کرده، دلم لرزید ...
دلم لرزید اگه فردای روزگار تقدیر خدا با خواست من یکی شد ، آیا بازم سر حرفم میمونم. آیا کم نمیارم. همسر حاج همت میخواست تا قدس تا شهادت همراهش باشه ولی مهر مادری سر موندن تو اون شهر دلش رو لرزوند ...
دلم لرزید اگه فردای روزگار تقدیر خدا با خواست من یکی شد ، و من به فضل خدا سر حرفم موندم ، آیا بعدش طلبکار نمیشم ، خیال برم نمیداره که من از خوشیم از زندگی راحتم زدم برای بقیه ...
دیشب دلم لرزید ...
امشب بهش اجازه میدم بلرزه برای تلنگر ولی بهش حق نمیدم پا پس بکشه . یا علی مددی
یادم باشد قفل و کلید ...
آنزیم، (آنزیم ها،سرعت واکنش های شیمیایی را زیاد می کنند و یا واکنش هایی را که به علت سرعت پایین، عملاً انجام پذیر و مطلوبِ بدن نیستند، انجام می دهند) وقتی می خواهد با ماده ای چفت شود و واکنشی را هدایت کند و به مقصود برساند، وقتی موفق ست که شکل و ظاهرشان با هم متفاوت، و در عین حال، مکمل هم باشد. به این می گویند، مدل قفل و کلید.
دنبال شباهت بین همسران نگردید ... مکمل بودن ، که با متفاوت بودن به دست می
آید، به ایده آل ، نزدیک ترست.
یادم باشد
مکمل، یعنی جای خالی ها را پر
کردن، یعنی چیزهایی من دارم که او ندارد، خصوصیاتی دارم که او ندارد و
بالعکس
+ پای درس
محرومم نکن ز مهربانی ات
إِلَهِی
معبود من
إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِکَ لَمُسْتَنِیرٌ
آن که به تو راه جوید راهش روشن است
وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجِیرٌ
و آن که به تو پناه جوید در پناه توست
وَ قَدْ لُذْتُ بِکَ یَا إِلَهِی
و من به تو پناه آوردم اى خداى من
فَلا تُخَیِّبْ ظَنِّی مِنْ رَحْمَتِکَ
پس گمانم را از رحمتت ناامید مساز
وَ لا تَحْجُبْنِی عَنْ رَأْفَتِکَ
و از مهربانی ات محرومم مکن
إِلَهِی أَقِمْنِی فِی أَهْلِ وَلایَتِکَ
خدایا، در میان اهل ولایتت برنشانم
مُقَامَ مَنْ رَجَا الزِّیَادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ
مقام آن که به افزون شدن محبّتت امید بسته.
مناجات شعبانیه
به ذره ذره مهربانی ات محتاجم ...
اَللّهُمَ امْلَأ قَلبى حُبّاً لَکَ وَ خَشیَةً مِنکَ وَ تَصْدیقاً لَکَ وَ اِیماناً بِکَ
پروردگارا قلب مرا از محبت خود و همچنین خشیت از تو و تصدیق و ایمان به تو مملو ساز
بشقابت را بر نگردان ...
مادر نگاهی به پدر می اندازد و بعد رو به بچه ها می کند. برای کودکش از مفید بودن این غذا و مضر بودن غذای مورد نظرش می گوید. به نوجوانش یادآوری می کند که دیروز با حرف گوش ندادنش و ناپرهیزی کردنش مسموم شده و هنوز نمی تواند غذای معمولی بخورد. به جوانش هم می گوید که از آخرین باری که این غذا را پخته یک هفته می گذرد و این غذا هم سالم است و هم ماحصل دست رنج اهل خانه.
بچه ها اما گویا گوش شنوایی نداشتند. اخم و تخم کنان می زنند زیر بشقاب غذایشان و بلند می شوند و می روند. مادر و پدر می مانند و سه بشقاب برگشته روی سفره و زحمتی که قدر دانسته نشد.
پی نوشت :
می گفت مادر مظهر محبت الهی است و پدر مظهر ولایت الهی. می گفت اگر می خواهید شمه ای از محبت خدا را حس کنید به وجود مادر بنگرید که از جان برای فرزند مایه می گذارد. و اگر می خواهید ولایت خدا بر مخلوقات را حس کنید به پدر نگاه کنید که چطور با جذبه اش مانع تخطی فرزند از راه درست می گردد.
اردیبهشتی که گذشت هر بار خبر خودکشی در رسانه ها دیدم یاد حکایت بالا افتادم و بشقاب هایی که برگردانده شد و "خدایا من حیاتی را که تو مهربانانه و بی منت به من عرضه داشتی ، نخواستم" هایی که گفته شد ...
اصل نوشت :
... وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً . وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلیهِ ناراً وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیراً
... و خودکشی نکنید زیرا خدا همواره به شما مهربان است. و هر که از روی تجاوز [از حدود خدا] و ستم [بر خود و دیگران] بدان مرتکب شود، به زودی او را در آتشی [آزار دهنده و سوزان] درآوریم و این کار بر خدا آسان است.
سوره نساء ، آیه 29 و 30
پناهم باش
إِلَهِی
معبود من
إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهُولٍ
کسی که به تو شناخته شد ، ناشناخته نیست
وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ
و آن که به تو پناهنده شد ، خوار نیست
وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُوکٍ
و هرکه را تو به او روى آورى ، برده نیست.
مناجات شعبانیه
پناهم ده و پناهم باش که چه حمایتگری بهتر ز تو ...
سوره فاطر ، آیه 10
موهایش باید آبشار قهوه ای باشد؟!
علی چیزی نمیفهمید. مبهوت بود. درویش آرام سر صحبت را گشوده بود.
- به خیالت که مه تاب را صاف و بی غش دوست داشتی! به خیالت که مه تاب را به خاطر خودش دوست داشتی! به خیالت ...
- همه اش که خیال نبود. خود شما هم گفته بودید تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود دل است، دل آدمیزاد. یادتان که نرفته؟ من مه تاب را دوست داشتم. و دارم.
- نمیگویم دوستش نداشته باش! میگویم بفهم که چه جور دوستش داری! به خیالت محبت مه تاب تکه ای از محبت الهی است، نه؟!
علی چیزی نگفت، اما سر تکان داد. دوست داشت که اینگونه باشد. درویش گفت: بگذار حکایتی برایت بگویم.
از توی کشکول یک دسته کاغذ پاره ی دیگر درآورد. این دسته کاغذها خیلی قدیمی بودند. به هم زدشان تا گرد و غبار از رویشان برود. بلند خواند.
- حکایت: جوانی که به عاشقی شهره بود، به خدمت شیخ رسید. شیخ ورا گفت که به پندارت عشق به خاتون از عشق به خدا است؟ جوان گفت شمه ای از آن است. در طشت آب، نقش ماه میبینم. شیخنا فرمودش که اگر گردنت دمل نداشت، سر بر آسمان میکردی و خود بلاواسطه ماه را میدیدی.
علی لبخند زد. به حوض آب خیره شده بود. عکس خورشید توی حوض افتاده بود. درویش به خنده گفت:
- تو هم نقش خدا را در مه تاب میدیدی؟!
علی خندید و گفت:
- عکس خورشید را در حوض میبینم.
- حکم شیخنا را که یادت هست. فرمود که اگر گردنت دمل نداشت ...
- نه! به خاطر دمل نیست. شیختان اشتباه کرده. به خورشید نمیشود زل زد. چشم را میزند، اما به عکسش توی حوض میشود نگاه کرد. اصلش ما توی طبیعیات خوانده بودیم، مه تاب همان آفتاب است ...
این بار نوبت درویش بود که بخندد.
- شیخنا که نبود، شیخهم! میگویی اشتباه گفت، میگوییم باشد. حکما میگوییم صدق الله و صدق الرسول، نمیگوییم صدق الشیخ! اما بدان علی! من هم با تو هم رای هستم. مه تاب را دوست بدار! موقعش که شد با او وصلت کن، اما همیشه دوستش بدار!
- کی با او وصلت کنم؟ امروز او آن سر دنیاست ...
- دنیا سری ندارد. مشارق و مغاربش روی هم اند. دنیا خیلی کوچکتر از این حرف هاست ... رسیدنت به مه تاب، زمان میخواهد، مکان نمیخواهد.
- کی؟
- هر زمان که فهمیدی مه تاب را فقط به خاطر مهتاب دوست داری با او وصلت کن! آن موقع حکما خودم خبرت میکنم.
- یعنی چه که مه تاب را به خاطر مه تاب دوست بدارم؟
- یعنی در مه تاب هیچ نبینی به جز مه تاب. اسمش را نبینی، رسمش را هم. همان چیزهایی را که آن ملعون میگفت، نبینی ...
- مه تاب بدون رسم که چیزی نیست. مه تاب موهایش باید آبشار قهوه ای باشد، بوی یاس بدهد ...
- اینها درست! اما اگر این مه تاب را اینگونه دوست بداری، یک بار که تنگ در آغوشش بگیری میفهمی که همه ی زنها مه تاب هستند ... یا اینکه حکما خواهی فهمید که هیچ زنی مه تاب نیست. از ازدواج با مه تاب همان قدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردن با او.
- پس روابط انسانی چه؟
- چه نقل هایی یاد گرفته ای! اگر عشقت انسانی است، انسانی هم فکر کن. انسان و حیوان نداریم که! زن بگیر اما یکی دیگر را.
- مه تاب است که دوستش دارم ... مه تاب است که بوی یاس ...
-اینها درست اما هر وقت مه تاب فقط مه تاب بود با او وصلت کن!
- مه تاب بدون این چیزها چیزی نیست هیچ است ...
- احسنت! هر وقت مه تاب چیزی نبود و هیچ بود با او وصلت کن! آن روز خودت هم چیزی نیستی. آینه اگر نقش داشته باشد میشود نقاشی، کانه همان پرت و پلاهایی که همشیره ات میکشید و میکشد. آینه هر وقت هیچ نداشت، آن وقت نقش خورشید را درست و بی نقص برمیگرداند ... آن روز خبر میکنم تا با آینه وصلت کنی.
علی قبول کرد. خم شد تا دست درویش را ببوسد اما درویش دستش را عقب کشید. سر علی را بوسید و در گوشش چیزی گفت ...
پی نوشت :
اومدم کتاب هام رو مرتب کنم، چشمم رو گرفت و دلم رو بیشتر ...
پیرامون نظرات خصوصی/ موقت
سلام علیکم خدمت همه دوستان
یک سری مطالب تو نظرات خصوصی مطرح شد گفتم اینجا جواب بدم
اول من باب تیراندازی عرض کنم که دوستان سوالاتشون رو زیر یکی از همون مطالب مربوط به تیراندازی ارسال کنند من سعی می کنم تا جایی اطلاعات داشته باشم جواب بدم یا نشد از مربیم بپرسم. اگر هم که سوال ها زیاد شد کلا تو ی پست سوال و جواب ها رو منتشر میکنم که ان شاالله کمکی باشه برای همه دوستان.
دوم درباره بلاگ کاردستی هام . نمیخوام از اینجا لینک مستقیم بدم تو پیوند یا منو ها به اون وبلاگ. و الا هر کی که دوست داشته باشه و اعلام کنه آدرس تقدیمش میکنم. ان شاالله که خوشش بیاد.
نکته دیگه بود بازم درخدمتم
تفنگت را زمین مگذار 3
امروز وقتی از خط خارج شدم اولین حرفی که به مربیم زدم این بود : من خیلی مونده تا تیرانداز بشم.
هر چند که لبخندی زد و گفت "فکر میکنی ، تو فقط یکم تمرکز لازم داری" ولی من به واقع درک کردم که راه دراز و تمرینات زیادی رو باید پشت سر بذارم.
مخصوصا وقتی امروز بعد از چهار سال ماشه کشیدن (حالا نه ممتد ، با فاصله) ، برای اولین بار تونستم خط انحراف ناشی از لرزش لحظه شلیکم رو تشخیص بدم.
من راه درازی در پیش دارم برای قهرمانی ، تلاش تمرین تمرکز.
پی نوشت :
طراحی سه بعدی قبضه والتر چشمم رو بدجور گرفته . احتمالا باید فیبر کربن باشه . مگسکش هم که قابل تنظیم هست، دیگه کاملا جا برای عاشق شدن داره.
پدرانه هایی برای من 27
خوب بودن معنای پیچیده ای ندارد
یعنی باید متدین و باتقوا باشیم و دروغ نگوییم و غیبت نکنیم و به مال دنیا حرص نزنیم و اهل تجمل و تشریفات و اسراف و بدخواهی نباشیم و ادعای دروغ نکنیم.
ــــ آقا ــــ
الهی
من خوب ، او خوب ، فرزند خوب ، نسل خوب ، ان شاالله به حق مولا
عهد ازلی
إِلَهِی
معبود من
فَلَکَ أَسْأَلُ وَ إِلَیْکَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ
از تو درخواست می کنم و به پیشگاهت زارى نموده و رغبت می ورزم
وَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
و از تو می خواهم که بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى
وَ أَنْ تَجْعَلَنِی
مِمَّنْ یُدِیمُ ذِکْرَکَ
و مرا از کسانى قرار دهى که ذکرت را همواره بر زبان دارند
وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَکَ
و پیمانت را نمی شکنند
وَ لا یَغْفُلُ عَنْ
شُکْرِکَ
و از سپاست غافل نمی شوند
وَ لا یَسْتَخِفُّ بِأَمْرِکَ
و فرمانت را سبک نمی شمارند
إِلَهِی
معبود من
وَ أَلْحِقْنِی بِنُورِ
عِزِّکَ الْأَبْهَجِ فَأَکُونَ لَکَ عَارِفا
مرا به نور عزّت بسیار زیبایت برسان تا عارف به وجودت گردم
وَ عَنْ سِوَاکَ مُنْحَرِفاً
و از غیر تو روی گردان شوم
وَ مِنْکَ خَائِفاً مُرَاقِباً یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ
و از تو هراسان و برحذر باشم، اى داراى بزرگى و بزرگوارى
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیما کَثِیرا
و درود خدا و سلام بسیار او بر محمّد فرستاده اش، و برخاندان پاکش باد
مناجات شعبانیه
می دانم چه بسیار عهدها که شکسته ام
و چه بسیار سرکشی ها که از فرامینت کرده
و چه بندگی ها که از نفس سرکش خویش کرده ام
اما حال که می خواهم بازگردم مگر جز بارگاه لطف تو مأمنی دارم
مرا بپذیر و یاری ام کن تا بر عهد ازلی خویش تا ابد بمانم ...
أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ ، وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ
ای فرزندان آدم آیا با شما عهد نکردم که شیطان را مپرستید که او بی تردید دشمن آشکاری برای شماست
و اینکه مرا بپرستید که این راه مستقیم (سعادت ابدی) است.
سوره یس ، آیات 60 و 61
نطفهی انقلاب ما با این سه عنصر بسته شد ...
۱۵خرداد یک قیام مردمی بود.
علت این قیام هم این بود که در روز عاشورای آن سال که مصادف با سیزدهم خرداد می شد، امام امت حقایق افشا نشدهی تا آن روز را با مردم بی واسطه در میان گذاشتند ... حقایقی را بیان کردند که این
حقایق، آنروز برای خیلی ها حتی دست اندرکاران سیاست، قابل فهم نبود.
اگر حافظه خطا نکرده باشد، جملات امام این ها بود که «اسرائیل می خواهد در ایران قرآن نباشد. اسرائیل می خواهد در ایران روحانیون نباشند. اسرائیل می خواهد در ایران اسلام نباشد.»
آن روز برای خیلی ها این مطلب قابل فهم نبود که اسرائیل کجا، ایران کجا؟ و
اسرائیل چه دشمنی با قرآن و با روحانیت دارد آن هم در ایران؟
حساسیت دستگاه در مقابل این مطالب به قدری بود که شب بعد از این سخنرانی، یعنی شب نیمهی خرداد که مصادف با دوازدهم محرم بود، امام را دزدانه، نیمهشب از منزل شان در قم ربودند و به تهران آوردند و زندانی کردند. روز نیمهی خرداد مردم به مجرد این که فهمیدند که امام دستگیر و ربوده شده است، بدون این که فرماندهی ای، رهبری ای از سوی شخصیتی، از سوی حزبی، گروهی وجود داشته باشد، به خیابانها ریختند. در تهران، در قم، در شیراز، در مشهد، در بعضی شهرهای دیگر و حتی در بعضی از روستاها در ورامین. و دستگاه جبار که باور نمی کرد نفوذ روحانیت و مرجعیت در این حد باشد، غافلگیر شد و دست به یک عمل تند وحشیانهی حساب نشده زد. مردم را در خیابانها و میدانها به رگبار بستند و آن روزها رقم پانزده هزار شهید در زبانها می گشت.
این قیام یک نقطهی عطف شد. اگر چه عدهای را مرعوب کرد، اما خط مبارزه را روشن و واضح کرد. از آن روز حرکت انقلابی مردم ایران که از تقریباً نه ماه قبل از آن یا یک سال قبل از آن به تدریج آغاز شده بود، شکل قطعی و جدی گرفت و این قیام به انقلاب ۲۲ بهمن منتهی شد و در مئال، جمهوری اسلامی را به وجود آورد.
گزارش حادثه به اجمال این است، اما تحلیل حادثه بسیار تحلیل جالب و شیرینی است که باید بنشینند آنها که در متن واقعه بودهاند و با چشم تیزبین حوادث را دیدهاند، شهادت خود را بنویسند تا تاریخ روی ۱۵ خرداد قضاوت کند.
در ۱۵ خرداد سه عنصر وجود داشت. یکی عنصر مردم بود، یکی عنصر رهبر و امام
بود و سومی عنصر انگیزهی مذهبی و روح شهادتطلبی و فداکاری برای خدا بود.
نطفهی انقلاب ما با این سه عنصر بسته شد.
وقتی می گوئیم مردم بودهاند، معنایش این است که هیچ یک از احزاب و گروهها و دستهجات سیاسی و سردمداران سیاسی و مدعیان مبارزه و مقاومت در این حرکت مردمی کوچکترین نقشی نداشتند. نه آن کسانی که با انگیزهی ملی گرایی حرکت می کردند و نه آن کسانی که با انگیزههای مادی و مارکسیستی راه می رفتند و نه حتی آن گروههایی که با انگیزههای مذهبی و اسلامی تشکلی داشتند. هیچ کدام در این خیزش عمومی خونین پرشکوه کمترین تأثیری نداشتهاند. چرا، تأثیر منفی بعضی از گروهها داشتند. فردای ۱۵ خرداد تحلیلگران مادی معتقد به اندیشههای خرافی الحادی به کمک دستگاه جبار آن روز رفتند و برای او حادثه را تحلیل کردند. حادثه دینی بود، آن را طبقاتی و اقتصادی و از این قبیل تحلیل کردند و در حقیقت آب به آسیاب دستگاه جبار ریختند. هیچکس به کمک این قیام نیامد جز مردم و جز رهبران دینی مردم.
شکی در این نیست که در حادثهی ۱۵ خرداد و جریانهایی که از آن منشعب می شد، جز علمای اسلام، روحانیون مبارز و کسانی که آمادهی جانبازی برای اسلام بودند، هیچکس نقش گرداننده نداشت.
۱۵ خرداد گذشت، این سه عنصر در جامعه باقی ماند.
حرکت انقلابی ما با همین سه عنصر که نطفهی اصلی انقلاب ایران را تشکیل مید ادند، به راه خود ادامه داد. در طول این مدت بیشترین کسانی که کار فکری اسلامی و سیاسی می کردند و مردم را برای یک حرکت عظیم عمومی آماده می کردند، علمای اسلامی، طلاب جوان، گویندگان مبارز در سطوح مختلف علمی بودند. دیگران هم در بعضی از قشرها کمتر، در بعضی بیشتر، تلاشهایی داشتند، اما آنچه به تلاش روحانیون یک امتیاز می بخشید، این بود که آنها با مردم روبرو میشدند و ذهن مردم را آماده می کردند.
اگر این کار مستمر ۱۵ ساله در شهرها، دهات، دورافتادهترین نقاط کشور نمی بود، انقلاب ما در ۲۲ بهمن با پاسخ عمومی ملت روبرو نمی شد. مردم بدون اطلاع و شناخت حرکتی نمی کنند. آن که به این مردم اطلاع و شناخت داده بود در طول پانزده سال، همان پیامآوران انقلاب و اندیشهی انقلابی از حوزهی علمیهی مقدسهی قم و بعضی از حوزههای دیگر بودند. در طول این مدت امام رهبری کرد و در طول این مدت فکر اسلامی بهوسیلهی همین رُسُل انقلاب پخته شد. در ۲۲ بهمن با آمادگی های سال ۵۶ و ۵۷ این سه عنصر در حد رشد و کمال، انقلاب را به وجود آوردند.
پس انقلاب ما هم یک انقلابی بود که بر مبنای اسلام، امام و امت استوار بود. چون قیام نخستین، اسلامی و مردمی بود، انقلاب هم اسلامی و مردمی شد. و چون انقلاب، اسلامی و مردمی بود، حکومتی هم که بر مبنای آن انقلاب به وجود آمد، اسلامی و مردمی شد؛ یعنی جمهوری اسلامی. و چون رهبرىِ عظیمِ بصیرِ هوشمندانهی متوکلانهی امام امت از آغاز با این انقلاب و قیام همراه بود و او را تغذیه می کرد، در جمهوری اسلامی رهبر آن نقشی را که همه می دانید و لمس می کنید، به خود گرفت.
بنابراین حرکت طبیعىِ قیام ۱۵ خرداد به آن چیزی رسید، به آن واقعیتی منتهی شد که امروز تمام دنیای کفر و الحاد را متوحش کرده است و سردمداران استکبار جهانی را به دفاع از خود واداشته است.
ما امروز مرهون قیام ۱۵ خردادیم. امروز جمهوری ما یک جمهوری به معنای واقعی است. یعنی مردمی است. این را شما می دانید و لمس می کنید، اما من همان دانستهی شما را به زبان می آورم. این برگی از تاریخ است. حقیقتی است که باید آیندگان هم آن را لمس کنند. جمعبندی کارهای امروز ملت و دولت این است که جمهوری اسلامی امروز از همه جهت مردمی است، دارای جهاد مردمی است ...
مردمی بودن، راز اصلی انقلاب ماست و همه از بالاترین سطوح کشور تا مردم عادی موظفند این حضور عمومی را حفظ کنند.
۱۳۶۱/۰۳/۱۴
پی نوشت :
متن کامل +سخنرانی تحلیلی حضرت آیتالله خامنهای درباره قیام پانزده خرداد
گناهکارم اما
إِلَهِی
معبودِ من
إِنْ حَطَّتْنِی الذُّنُوبُ مِنْ مَکَارِمِ لُطْفِکَ
اگر گناهان از جایگاه مکارم لطفت مرا پائین آورده
فَقَدْ نَبَّهَنِی الْیَقِینُ إِلَى کَرَمِ عَطْفِکَ
اما یقین به کرم عنایتت هوشیارم نموده
مناجات شعبانیه
گناهکارم اما امیدوارم به کرم تو ...
اَلا وَ اِنَّ الْخَطایا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْها اَهْلُها وَ خُلِعَتْ لُجُمُها فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ.
بدانید که گناهان، همچون اسبان چموشى هستند که گناهکاران بر آنها نشسته و لگام هایشان را رها کرده اند و در نتیجه، گناهان، آنان را در آتش فرو مى افکند.
بحارالانوار، ج 78، ص 3
لَمْ یُعْطَ اَحدٌ مِثْلَ الْیَقینِ بَعْدَ الْمُعافاةِ وَ لا اَشَدَّ مِنَ الرّیبَةِ بَعْدَ الْکُفْرِ
پس از عافیت، چیزى برتر از یقین، به کسى عطا نشده است و بعد از کفر، چیزى بدتر از شک به کسى داده نشده است.
میزان الحکمه، ج 14، ص 7168
مست ِ مست ...
+ نمیدانم چرا ولی یاد رجزهای شب عاشورای حبیب بن مظاهر و اهلی من عسل قاسم بن الحسن افتادم. مى عشق ناب ...